در این مقاله در باب حقیقت تئاتر در قرن ۲۱ چیست؟ واکاوی خواهد شد با کمک از حقیقت فلسفه هگل و پیدایش هنر هپنینگ و با کمک از مکتب دادائیسم ضرورت درونی و حقیقت تئاتر را در این مقاله واکاوی کرده ایم.
حقیقت چیست؟
فیلسوف آلمانی گئورگ ویلهلم فریدریش هگل حقیقت را در جهان نمیبیند چرا که حقیقت هرگز در جهان ثابت نیست چون حقیقت مدام در حال عوض شدن یا در حال شدن است. ما حقیقتها را تنها در تاریخهایی که خودمان به ارمغان آوردهایم میتوانیم ببینیم در جهان فعلی حقیقت را هرگز نمیتوانیم ببینیم.
اگر زمانی به حقیقت دست پیدا کردیم، حقیقتی که بلا واسطه باشد، حقیقتی که بدون اندیشیدن تحقق نیافته باشد در آن موقع دنیا برایمان معنایی نخواهد داشت و احساس پوچی در آدمیان نعره خواهد زد و این به این دلیل است که اندیشیدن در قرن ۲۱ در آدمیان از بین رفته است و مانند حیوانات از روی غریزه عمل میکنند و احساسات جایگزین اندیشیدن شده است. به همین دلیل در قرن ۲۱ انقلابها با شکست مواجه می شوند و همه اگر روزی موافق شوریدن بر علیه نظام حکومتیشان بوده اند فردا منصرف می شوند و بر علیه انقلابشان انقلاب می کنند. زیرا اندیشیدن از بین رفته است و بلاتکلیفی ذهنی بیداد میکند. کارهایی که انجام میدهیم هیچ مفهومی ندارد فقط از روی احساسات عمل میکنیم. به همین خاطر آدمیان قرن ۲۱ بر هم نوعان خویش جنسی نگاه میکنند و نیازهای جنسیشان را برطرف میکنند و هیچ ارتباطی با دنیا و جهان فعلیشان ندارند.
عشقهایی که به خون کشیده میشوند با دستان خودشان چرا که اندیشیدن در انسانها زنگ زده است و منقرض شده است و زندگیمان به بیومکانیکی بدل شده است از خواب بیدار میشویم، غذا میخوریم، کار میکنیم، خسته میشویم، شب نیاز جنسیمان را برطرف میکنیم و میخوابیم و باز روز از نو روزی از نو و هیچ تلاشی هیچ اندیشهای و هیچ چیز به وجود نمیآید. به خاطر این است که آمار خودکشی بیشتر میشود، آمار فقر بیشتر میشود، آمار اسیدپاشی بیشتر میشود، آمار تجاوز بیشتر میشود و چیزهایی که دنیا را به انزجار میکشانند در دنیا بیشتر میشود و همه اینها از کجا نشأت میگیرد از دست آدمیان از کارهایی که آدمیان میکنند از کارهایی که بنیه و اندیشه ندارند اگر چیزی اندیشه نداشته باشد دنیا اینگونه میشود.
هگل در نظام علمی و دانش خودش حقیقت را اینگونه بیان میکند ضرورت درونی حقیقت دانستن و دانش میباشد به این ترتیب که پیکره حقیقی حقیقت در این دانش بودگی نهفته است یا به این ترتیب این حقیقت به عنوان قضیه بیان میشود که تنها در مفهوم عنصر وجود حقیقت نهفته است که همان امر است و این روح همیشه در تاریخ در حال حرکت است روح به صورت پدیدار شناختی به جلو میرود. تولد یک چیز کیفی میباشد یک قدم بزرگی ایست به بلوغ رسیدن و این مسئله خیلی مهم است بلوغی که با اندیشه و رسیدن به خودآگاهی و فکر کردن به وجود میآید. چرا که دنیای فکر در سکوت میگذرد و در خودش به صورت دیالکتیک حل میشود و بعد عبور میکند یعنی به مرحله دیده شدن میرسد و سوبژکتیو پدیدار میشود. اگر در این بخش بی اندیشیم با این سؤال روبرو خواهیم شد.
دیالکتیک هگل چیست؟
دیالکتیک هگلی میگوید که اگر مراحل تفکر و اندیشه را گذرانده باشیم در آن موقع است که آن اندیشه در خود حل می شود و عبور میکند یا پدیدار میشود در دیالکتیک هگلی این اتفاق می افتد آن اندیشه ای که از تاریخ گرفته ایم و بر آن می اندیشیم باید در این میان دیالکتیک و منفیت به ارمغان بیاید تا چیزی از خود یا اندیشه مان عبور کند و بعد به نمایش دربیاید.در این میان روح باید از بلاواسطگی جدا باشد تا بتواند نوع آوری به وجود بیاورد. روح در مرحله اول تحقق یافته نیست و اولین مفهومی که می گوید من می باشد. که هنوز بلاواسطه است در این میان که ما به تحقق من می اندیشیم در این مرحله اندیشیدن است که معنا یا مفهوم به ارمغان می آید. روح بنا است ولی هنوز تحقق نیافته است و این با اندیشیدن،دانش، دانستن، تکمیل می شود. باید به امر آزادی برسد.
آزادی که از روی احساسات نباشد بلکه با اندیشیدن باشد و یک فرآورده جمعی باشد. نه فردی در این میان است که به نمایش در می آید. باید به نمایش یا در عمل این اندیشه دیده شود اگر در زبان بیان شود هیچ ارزشی ندارد. روح باید در جهان واقعی و زمان و مکان رخ بدهد و باید با مفهوم باشد در این میان است که سوبژکتیو و ابژکتیو با هم به وحدت می رسند و با منفی بودن یا دیالکتیک مفهوم به وجود میآید فهم شعور اولین مرحله برای درک عقلانیت است اما مفهومی نیست چرا که درک یک امر حسی است نه عقلانی و باید از طریق دیالکتیک و اندیشه به ارمغان بیایدو اگر ما می خواهیم فهم فلسفه داشته باشیم باید از عادت های فکری جدا باشیم یعنی فکرهایی که محاوره، سفسطه، هستند دورباشیم و این نظریه می گوید که باید هر چیزی را سوال و مفهومی باشد و سوژه ای که به ارمغان می اید باید ثمره اضطراب، شقاوت باشد.که این اندیشه را در حقیقت تئاتر قرن ۲۱ واکاوی خواهیم کرد پس حقیقت یک کلاست کلی که در حرکت و در پروسه شدن معنا پیدا میکند. اگر به فلسفه دین هگل نگاهی بی اندازیم می بینیم که خدا ذات این جهان هستی نیست بلکه ذات را به عنوان خودآگاهی سوبژوکتیو تعریف می کنیم که در تاریخ وجود دارد.
ذات زنده چیست؟ ذاتی که در حرکت هست سوبژوکتیو است. هگل می خواهد هستی شناسی عینی و ذهنی را منسوخ می کند و خدا از نظر هگل سوبژوکتیو است خدا بدون جهان خدا نیست منظور از این چیست؟چون مطلق در حال فرایند یا سیر شدن هست به این منظور مطلق سوژه ای است که در تاریخ خودش را نشان میدهد و یک تجربه زنده سوژه در نهادهای مختلف می باشد حالا منظور از مطلق که خودش را سوژه نشان میدهد چیست سوژه ای که در دین ، هنر،و زیباییشناسی رخ میدهد مطلق در سوژه و در ذهن روشن میشود و باید از درون آغاز شود حرکت عقل و حرکت مطلق یکی هستند از نظر هگل دین در جهان اندیشه قرار دارد و نه در جهان وحی دین نوعی از رابطه انسان با مطلق است به گفته هگل فلسفه باید فرزند زمان خویش باشد هگل یک فیلسوف ایده آلیسم رئالیستی در ادامه مقاله یعنی در بخش حقیقت تئاتر در قرن ۲۱ با نظام فلسفه حقیقت هگل حقیقت تئاتر را نشان خواهیم داد و در ادامه این مقدمه مقاله به تاریخ پیدایش مکتب دادائیسم خواهیم پرداخت.
دادائیسم چیست؟
اگر چه عقاید و رفتار دادائیستها مبتنی بر ویرانگری و نقض همه امور عقلانی و قوانین اجتماعی بود، اما در پس این ویرانگری، آنها در پی خلق دنیایی زیبا و عاری از جنگ و نفرت بودند. به عقیده آنها هنرمند باید در پی خلاقیت باشد و این خلاقیت را در وجود خود جستجو کند. سنتهای گذشته نباید ذوق و قریحه او را محدود سازد. دادا جنبش هنری که به عنوان طغیانی در برابر سرخوردگیهای ناشی از جنگ جهانی اول بود، تا ۱۹۲۲ ادامه یافت. پل ویریلیو متفکر فرانسوی دادائیسم را نتیجه واکنش هنرمندان اتریشی به ارزشهای محافظه کارانه در میانه جنگ جهانی اول میداند و معتقد است دادائیسم شورشی علیه ارزشهای مسلط آن زمانه بودهاست. پس از مدتی دادائیسم که ریشه در مکتبهایی چون امپرسیونیسم ، کوبیسم وفتوریسم داشت، با تغییراتی که در جهانبینی و نگرش اعضای آن به وجود آمد، زمینه ایجاد مکتب سورئالیسم را فراهم آوردند. نخستین پایهگذاران مکتب سورئالیسم کسانی بودند که روزی در مکتب دادائیسم فعالیت داشتند. آندره برتون یکی از این افراد است. به همین ترتیب، ویریلیو ظهور پس از جنگ جهانی اول و در دهه ۱۹۲۰ را واکنش هنرمندان فرانسوی به وحشی گریهای جنگ جهانی اول میدانست. دادا هر چند عمر کوتاهی سورئالیسم داشت و فقط در چند شهر متمرکز بود، تأثیر فوقالعادهای از خود به جای گذاشت، و موجب شد که جنبشهای هنر پیشتاز، میثاقها، ارزشهای فرهنگی دیرینه را به چالش گیرند. دادا از جمله حرکتهای مهمی بود که جنبش فراواقع گرایی (سورئالیسم) در پاریس از آن نشأت گرفت. واژهٔ دادا در زبان فرانسه به معنی «اسب اسباببازی» است. همچنین معنای «همه یا هیچ» نیز از آن استنباط میشود. برخی آن را به معنای «بابا» در مقابل ماما دانستهاند. در یکی از زبانهای آفریقایی نیز به معنای «دم گاو» آمدهاست. البته هیچیک از این معانی با مکتبی که در ذیل به تعریف آن خواهیم پرداخت، ارتباطی ندارد. این واژه در واقع با باز کردن فرهنگ لغت و دیدن اولین لغت، به صورت کاملاً اتفاقی انتخاب شدهاست.
دادا همچنین در زبان رومانیایی به معنای «بله، بله» است که میتوانسته توسط یانکو و ترارا تکرار شده باشد.دادائیسم را میتوان زاییدهٔ ناامیدی، اضطراب و هرج و مرج ناشی از آدمکشیها و خرابیهای جنگ جهانی اول دانست. دادائیسم زبان حال کسانی است که به پایداری و دوام هیچ امری امید ندارند، در واقع دادائیسم با همه چیز مخالف است حتی با دادائیسم. غرض پیروان این مکتب طغیانی بر ضد هنر، اخلاق و اجتماع بود. آنان میخواستند بشریت و در آغاز ادبیات را از زیر یوغ عقل و منطق و زبان آزاد کنند و بیشک چون بنای این مکتب بر نفی بود ناچار میبایست شیوهٔ کار خود را هم بر نفی استوار و عبارتهایی غیرقابل فهم انشا کنند. در واقع دادا واکنشی است انقلابی به پیامدهای ناگوار جنگ جهانی اول. با شروع جنگ، انتشار کتابها و مجلات متوقف شد و این امر، سبب رکود ادبیات و هنر در جهان گردید. اوضاع نابسامان و آشفته، حتی افکار هنرمندان را مشوش نموده بود. در همان سالها، نوجوانانی پا به عرصه اجتماع نهادند که بلافاصله از آغوش خانواده و مدرسه، رهسپار میدانهای جنگ میشدند. روشن است که آنها در بدو ورود به جامعه با چه صحنههایی مواجه میشدند؛ صحنههایی مانند مرگ، نابودی، ویرانی، قتل و خون ریزی و اسارت. این عامل سبب شد آنها به همه قرار دادهای اجتماعی، سیاسی و حتی هنری بدبین گردند و این قوانین را عامل جنگ و ویرانی بدانند. آنان امیدی به بازگشت ثبات و آرامش جهان نداشتند.
از این رو، پس از جنگ، واکنشی ناگهانی و ویرانگر از خود نشان دادند و مکتب دادائیسم را پایهگذاری کردند. دادای اروپایی در سال ۱۹۱۶ در زوریخ توسط گروهی از هنرمندان و نویسندگان بنیاد گرفت که تریستان تزارا، شاعر و مارسل ژانکو، از آن جمله بودند. بسیاری از روشنفکران اروپایی در طول جنگ جهانی اول در سوئیس که در طول جنگ بیطرف باقیماندرومانیایی پناه گرفتند در نتیجه یک فضای هنری زنده و پویا در این کشور بهوجود آمد. شاید بتوان دادا را تاحدی واکنشی نیهیلیستی و آنارشیستی در برابر جنگ جهانی اول دانست. دادا بر عقل گریزی، و عزم بنیادستیزانه برای مبارزه با قراردادها و نهادهای هنریِ موجود تأکید داشت. اگر چه عقاید و رفتار دادائیستها مبتنی بر ویرانگری و نقض همه امور عقلانی و قوانین اجتماعی بود، اما در پس این ویرانگری، آنها در پی خلق دنیایی زیبا و عاری از جنگ و نفرت بودند. به عقیده آنها هنرمند باید در پی خلاقیت باشد و این خلاقیت را در وجود خود جستجو کند. سنتهای گذشته نباید ذوق و قریحه او را محدود سازد.
دادا، جنبش هنری که به عنوان طغیانی در برابر سرخوردگیهای ناشی از جنگ جهانی اول بود، تا ۱۹۲۲ ادامه یافت. پل ویریلیو متفکر فرانسوی دادائیسم را نتیجه واکنش هنرمندان اتریشی به ارزشهای محافظه کارانه در میانه جنگ جهانی اول میداند و معتقد است دادائیسم شورشی علیه ارزشهای مسلط آن زمانه بودهاست. پس از مدتی دادائیسم که ریشه در مکتبهایی چون امپرسیونیسم ، کوبیسم وفتوریسم داشت، با تغییراتی که در جهانبینی و نگرش اعضای آن به وجود آمد، زمینه ایجاد مکتب سورئالیسم را فراهم آوردند. نخستین پایهگذاران مکتب سورئالیسم کسانی بودند که روزی در مکتب دادائیسم فعالیت داشتند. آندره برتون یکی از این افراد است. به همین ترتیب، ویریلیو ظهور پس از جنگ جهانی اول و در دهه ۱۹۲۰ را واکنش هنرمندان فرانسوی به وحشی گریهای جنگ جهانی اول میدانست. دادا هر چند عمر کوتاهی سورئالیسم داشت و فقط در چند شهر متمرکز بود، تأثیر فوقالعادهای از خود به جای گذاشت، و موجب شد که جنبشهای هنر پیشتاز، میثاقها، ارزشهای فرهنگی دیرینه را به چالش گیرند. دادا از جمله حرکتهای مهمی بود که جنبش فراواقع گرایی (سورئالیسم) در پاریس از آن نشأت گرفت. اضطراب و انزجاری که در زمان فعلی بود را به نمایش در میاوردند دادائیسم ها مانند نظام فلسفه هگل فرزند زمان خودشان بودند و هنر هپنینگ که به شدت تأثیر دادائیسم بود به ارمغان آمد.
هنر هپنینگ چیست؟
هپنینگ یکی از شیوه های مشهور در پرفورمنس است که در دهه ۱۹۶۰ به وجود آمد و در تمام سالن های غیر معمول برگزار شد این شیوه به شدت از دادائیسم تاثیر گرفته بود پیروان آن مایل بودند که از مشارکت مخاطبان در اجرا های شان تا حد ممکن. استفاده کنند و به طور جدی به بداهه پردازی روی آورند برخلاف پرفورمنس که عموما برنامهریزی شده بود به پردازی نقش بسیار مهمی در هپنینگ است در ماهیت زودگذر و بداهی این اجراها کوشش برای تحریک کردن هوشیاری مخاطب و به چالش کشیدن مفاهیم هنری آشکارا به چشم میخورد یکی از رویدادهای مهم در تاریخ مدرن نمایش آلن کاپرو در سال ۱۹۵۹ به نام ۱۸ اتفاق در ۶ قسمت در ریبن گالری بود این اولین نمایش عمومی هپنینگ برای عموم با تأکید بر آن به عنوان فعالیتی آوانگارد بود آثار پرفورمنس بسیاری در آن سالها به عنوان رویداد همین توصیف شد حتی زمانی که بسیاری از خالقان چنین رویدادهایی را انکار کردند مخاطبان در هپنینگ کاپرو در ۳ اتاق متفاوت نشسته بودند و6 رویداد منفصل و هم زمان اجرا شده را مشاهده می کردند رویداد ها شامل نمایش اسلاید نواختن با آلات موسیقی خواندن یادداشت های پاره شده است. کارت ها و نقاشی بر روی بوم بود ۱۸ اتفاق در شش قسمت در پاییز ۱۹۵۹ یکی از اولین فرصت ها برای شکل گرفتن تعداد زیادی رویدادهای زنده بود که توسط چند هنرمند به طور خصوصی برای دوستانشان اجرا شد یکی از اهداف این شکل اثر گسترش حس مسئولیت پذیری در میان تماشاچیان بود کاپرو فراخوانی با این متن انتشار داد شما بخشی از هپنینگ خواهید شد شما به طور زنده آن را تجربه خواهید کرد. از این اطلاعیه به دست عده ای که دعوت شده بودند پاکتهای پلاستیکی مرموزی رسید که تکه های کاغذ چوب عکس های رنگ شده و نقش های بریده در آن بود آنها همچنین چشم انداز مبهمی از چیزی که انتظار داشتند ببینند دریافت کردند. برای این کار سه اتاق وجود داشت با اندازه و حس های متفاوت کسانی که به گالری ریین آمده بودند به اتاق زیر شیروانی در طبقه دوم هدایت شدند که با دیوار های پلاستیکی تقسیم شده بودند یکی از اهداف این شکل اثر گسترش حس مسئولیت پذیری در میان تماشاچیان بود رو فراخوانی با این متن انتشار داد شما بخشی از همین خواهید شد شما به طور زنده آن را تجربه خواهید کرد. از این اطلاعیه به دست عده ای که دعوت شده بودند پاکتهای پلاستیکی مرموزی رسید که تکه های کاغذ چوب عکس های رنگ شده و نقش های بریده درام بود آنها همچنین چشم انداز مبهمی از چیزی که انتظار داشتند ببینند دریافت کردند صندلی ها به صورت دایره ای و مثلثی چیده شده بودند و بازدیدکنندگان با مسیرهای متفاوتی روبرو میشدند چراغ های رنگی در میان فضاهای تقسیم شده آویزان بود ساختار نردهای طبقه سوم اتاق کنترل پرفورمر هایی که وارد و خارج می شدند از دید بازدیدکنندگان پنهان می ساخت آینه های تمام قد در اولین و دومین اتاق محیط پیچیده را انعکاس می داد هر با. بازدید کننده با نقشه و سه کارت کوچک چسبیده به هم روبهرو میشد و به ۶ بخش تقسیم شده بود هر بخش شامل سه رویداد بود که یک مرتبه اتفاق می افتاد آغاز. پایان هر بخش به وسیله ی جنگی نشان داده می شد در پایان پرفورمنس دو ضربه ی زنگ شنیده میشد تماشاچیان با شنیدن صدای زنگ در طول بخش اول و دوم ممکن بود در دومین اتاق بنشینند و در طول. بخش سوم و چهارم ممکن بود به سمت اولین حرکت کنند و به همین ترتیب بالارفتن صداها نشانه شروع پرفورمنس است اشخاصی با قدم های نظامی به سمت راهرو های باریک اتاق های موقتی به راه افتادند در یکی از اتاق ها ی زن به مدت ۱۰ ثانیه ایستاد دست راستش را بالا برد و با ساعد به زمین اشاره کرد در اتاق مجاور اسلایدهای نشان داده می شد سپس دو پرفورمر اعلامیه هایی را خواندند گفته شده است که زمان ماهیت است ما زمان را میشناسیم فلوت و ویولن نواخته شد نقاش بر روی بوم آویخته شده از دیوار نقاشی میکرد که گرامافون بر روی چرخ دستی شروع به کار کرد و سرانجام بعد از ۹۰ دقیقه ۱۸ همزمان ۴ طومار ۹ فوتی بر روی میله های افقی مابین پرفورمر های زن و مرد کشیده شد اصطلاح هپینیگ “اتفاق” بی معنی بود هدف آن نشان دادن چیزی فوری چیزی که در لحظه اتفاق می افتاد بود با این حال تمام بخشهای این اثر برای دو هفته قبل از افتتاحیه به صورت روزانه به دقت تمرین شد به علاوه پرفورمرها تنظیم زمانی و طرح بخشها را که کاپرو طراحی کرده بود به خاطر سپرده بودند تا تمام کنشها با توالی معینی روی دهد وجود نداشتن مفهوم ظاهری در ۱۸هپنینگ در بسیاری از پرفورمنس های آن زمان منعکس شد بسیاری از هنرمندان موضوع شناسی شخصیت ها را برای بهبود عملکرد آثارشان گسترش داد کاپرو عنوان هپینگ را به خاطر برتری آن نسبت به بخشی از تئاتر تثبیت شده انتخاب کرد زیرا مایل بود این اجراها بهعنوان رویدادهای فوری و در لحظه مورد توجه قرار گیرند. تعریف مایکل هپنینگ فرم ترکیب شده ی تئاتر با اهداف شخصی است اما از عناصر متمایزی که شامل اجرای غیر ماتریسی تشکیل می شود این نوع اجرا در تضاد با اجراهای تئاتر سنتی است جایی که بازیگر یک ماتریس اجرا شده را به واسطه شخصیتی ساختگی ارائه می دهند این هپنینگ تاثیر مستقیم و غیر قابل انکاری در کشورهای دیگر داشت و تمام چارچوبهای تئاتر را تغییر داد نمایشنامه اهمیتش را از دست داد و پرفورمنس ها شکل گرفتند یکی دیگر از این آثار آوانگارد که بعدها در چارچوب هنر پرفورمنس قرار گرفت کارگر خندان قصر مداین در سال ۱۹۶۰ بود در این اجرا او روپوش زنانه قرمزی پوشیده بود و با دستها و صورت رنگ شده محتواسطل رنگ را در حالی که نقاشی می کرد نوشید سپس از داخل بومی که خود پاره کرده بود گذشت ارتباطات فیزیکی مخاطب و پرفورمر در پرفورمنس به شیوه های گوناگون دگرگون شد و مشارکت مخاطب به بخش ذاتی و قابل توجه اثر تبدیل شد فضا سنتی تئاتر در پرفورمنس ها در هم شکست و چندین مکان متفاوت به ترتیب برای پرفورمنس به کار گرفته و به این ترتیب بر جنبش ها و تصورات بصری آگاهانه تأکید شد در ایالات متحده یافتن پرفورمنس آوانگارد ای که از این رویداد نگرفته باشد مشکل است محققان تئاتر و تاریخنویسان تمایل دارند هپینینگ و هنر پرفورمنس اخیرا در سنت تئاتر آوانگارد طبقهبندی کنند این در گسترش پیشرفت های جدید در اجرا موثر بود در اوایل دهه ۱۹۶۰ بعضی از هنرمندان به خیابان ها کشیده شدند و اجرا های پر شور به سبک در فلاکس آمستردام و پاریس برگزار کردند دیگر پرفورمنس ها آثار درون نگر بودند که روی هنرمند را نیروی فعال و تحریک پذیر در جامعه نشان میداد.
حقیقت تئاتر در قرن ۲۱
ریشه اصلی و بنیاد حقیقت تئاتر دانش میباشد دانشی که از اندیشیدن و از خودآگاهی به دست میآید و رسیدن به این خودآگاهی به تنهایی نمی شود بلکه با خود هایی که همدیگر را تایید کرده باشند به دست می آید یعنی یک فرآورده جمعی می باشد «درام» که در هنر تئاتر از طریق یک «من“ یا «درام نویس» نوشته می شود؛ هیچ اندیشه ای ندارد. اگر نظام تئاتر اینگونه باشد که یک من درام آن را بنویسد و یک من دیگر آن را کارگردانی کند و من هایی که مخاطبان تئاتر می شوند هیچ دخالت و اندیشه ای در این هنر نداشته باشند این هنر تئاتر نیست چرا که تئاتر باید یک فرآورده جمعی باشد یعنی آغاز پایان و مفهومی کردن حقیقت تئاتر وظیفه مخاطب می باشد و نه از طریق من نویسنده و کارگردان و بازیگر شکل بگیرد اگر اینچنین باشد این نوع تئاتر یک نظامی هست که ریشه اصلی اش در «دیکتاتوری» می باشد.
فلسفه هنر در قرن ۲۰ درام را به دو بخش تقسیم می کند وجه اول وجه «ساخت» می باشد یعنی نویسنده یا «مولف» آن درام را خلق میکند و این درام از طریق یک من یا همان مولف تشکیل میشود وجه دوم همان وجه اجراگر می باشد عملی میکند ودر مقابل مخاطب میگذارد که همان کارگردان یا «تفسیرکننده» اثر نام دارد در قرن ۲۱ این نوع درام دیگر جایی ندارد آغاز و پایان درام بر عهده مخاطب می باشد نباید اینگونه تصور کنیم مولف و تفسیر کننده یا همان درام نویس و اجراگر دیگر در تئاتر قرن بیست و یکم جایی ندارند آنها قبل از اینکه تئاتری را بر مخاطب نشان دهند نخستین اندیشه در تفکر آنها جرقه پیدا میکنند چون به کانسپت و اتمسفر می اندیشند که مخاطب را در آن اتمسفر یا همان فضا راه دهند و مخاطب در مقابل این اندیشه تفکر کند و سوژه ای را خلق کند و با آن روبرو شود یعنی مولف و تفسیر کننده این وظیفه را برعهده دارند که اتمسفر تئاتر را خلق کنند و مفهومی کردند و شکل دادن به این اتمسفر دیگر از عهده مولف و تفسیر کننده خارج می شود چراکه مخاطب مفهومی کردن این فضا را برعهده دارد. ما اگر به تاریخ تئاتر رجوع کنیم میبینیم که پیدایش تئاتر از آیین ها بوده است برای مثال: اگر به آیین دیونیزوس در اساطیر یونان که دارای دو ریشه مجزا است از طریق او ایزد شراب ،زراعت انگور ،خدای حاصلخیزی و طبیعت میباشد و آدمیان این آیین را هر ساله که تاکستان هایشان انگور میدادند نصف آن انگورها را هر انسانی از تاکستان های شان بر روی زمین می ریختند. بر این باور بودند که خدای حاصلخیزی این نعمت را بر ما داده است و ما نصف این نعمت را بر او یا خدای دیونوسیوس برمیگردانیم و این یک فرآورده جمعی بود در یک روز خاص و فضای خاص برگزار میشد و پیدایش تئاتر به خاطر همین نظام بود و هدفش هنری بود که از فرآوردههای جمعی به وجود می آید که بعدها در سال ۱۹۶۰ هنر هپنینگ به ارمغان آمد تئاتر به تنهایی نتوانست به این هدفش برسد با کمک از هنر های تجسمی و نقاشی این هنر یا همان هنر هپنینگ که در قرن ۲۱ می نامیم به ارمغان آمد و اگر ما به حقیقت درونی هنرهپنیگ نگاهی بیندازیم میبینیم که ریشه حقیقیش در مراسمات آیینی افکنده است میترسم در این میان سوءتفاهمی رخ دهد و اشتباهی بکنیم منظور از اینکه ضرورت درونی هنرهپنیگ در مراسمات آیینی نهفته است این نیست که هدف از خدایان و الهیات میباشد بلکه فرم هنر هپنینگ مانند مراسمات آیینی می باشد یعنی محتوا و مفهوم از فراورده های جمعی شکل میگیرد آیین هیچ وقت از تئاتر جدا نمیشود تئاتر و آیین همیشه در یک وحدت منظم میباشند رایج ترین نظریه در مورد خاستگاه تئاتر بر آن است که تئاتر از دل اسطوره ها و آیین ها درآمده و متحول شده است. حتی اگر به رویکرد و اندیشه های اصلی تئاتر نگاهی بیندازیم یعنی بر اندیشههای دو کارگردان مهم در قرن ۲۰ و ۲۱ نگاه کنیم کنیم میبینیم که تئاتر کهگرتوفسکی بر ۳ وجه متمایز تقسیم می شود اجراهای تئاتر،فراتر تئاتر،تئاترسرچشمه در این تئاتر «گرتوفسکی» می کوشد نظام جدید اسطوره ای جدید و آیین جدیدی بیافریند برای مثال:در سال ۱۹۶۲ که در اجرای کوردیان او در این اجرا بر بخشی از کنش نمایش که در بیمارستان روانی اتفاق می افتاد تایید کرد که در یک اتاق مخصوص که چندین عدد تخت های مخصوص بیمارستان گذارده شود و تماشاگران بر روی آنها بنشینند و لباسهای مخصوص بیماران را بر تن مخاطبان می پوشاندند و مخاطب احساس کند اندیشه کند و همذات پنداری کند که خودش هم یک بیمار است در این بیمارستان روانی و هر مخاطبی یک تخت مخصوصی داشت.
تئاتر شقاوت
آنتونین آرتو به عنوان یکی از بزرگترین نظریه پردازان تئاتر و بنیان گذار تئاتر شقاوت به ارزش آیینی برای تاثیر عمیق و احساس مخاطب پی میبرد و نوعی تئاتر شبهه آیین مینگرد و آیین تئاتر او نه خدایان بلکه انسان ها نقش مهمی داشتند پس نتیجه میگیریم که ریشه هایی از هنرهپنینگ و یا هنر دسته جمعی درتاریخ تئاتر میبینیم که حالا در قرن ۲۱ بعد از چندین قرن به هدف خودش رسیده است که دیدیم در اجرای تئاتر کوردیان گرتوفسکی مخاطبان را از نشستن و نگاه کردن منع کرده بود و مخاطبآن هم در اتمسفر حقیقت تئاتر نقشه بسیار مهمی برعهده داشتند.
وظیفه تئاتر این است که آدمیان را به تفکر وا دارد. و انسان ها در اتمسفر تئاتر اندیشه شان را به نمایش در آورند سوبژوکتیو و یا سوژه ای که از خودشان پدیدآورند مواجع شوند یعنی ابژه ای که روح مطلق شان هست و سوژه ای که اندیشه شان می باشد. و این تفکر هایی که در جامع به نمایش می گذراند. بر همین منوال است که در جهان تغییراتی به ارمغان می آید برای مثال: جنبش های سیاسی یا انقلابی و یا در زندگی آدمیان تغییراتی را به وجود میاورد. اگر به انقلاب صنعتی فرانسه در عصر روشنگری رجوع کنیم میبینیم که با یکی از تئاتر هایی که در فرانسه اجرا شده بود تاثیر بسیاری را بر انقلاب صنعتی فرانسه گذاشته بود. اما باز هم تکرار می کنم “تاثیر” چرا که نمی توانیم پیدایش انقلاب صنعتی فرانسه را با اجرا یک تئاتر نگاه کنیم فقط تاثیر مختصی بر این جنبش گذاشت و یا جنبش اصلی پیدایش حزب «فمنیستی» در هنر های مفهومی و هنر تئاتر کمک گرفته اند و تفکرشان را پدید آوردند. حقیقت هایی که در تئاتر روشن میشود در تاریخ هایمان ثبت میشود. چرا که بنیاد نظام حقیقت تئاتر اندیشیدن است و احساسات و زیبایی که از روح مطلق خلق میشود از فرآورده های اندیشه میباشد و این را همیشه به یاد داشته باشیم که تئاتر بدون مخاطب وجود نخواهد داشت و تئاتر باید باید با محتوایش همان اندیشه و با فرم اش که زیبایی هست مخاطب را یا ببینده را به تفکر و عمل وا دارد.اگر نظام تئاتر یا حقیقت اش از این نظام پیروی نکند. تئاتر دیگر در آن زمان یا در آن تاریخ از بین رفته است اما هنر هپنینگ این حقیقت را برایمان فراهم می کند. از پیدایش تئاتر به دست آوردن این حقیقتی که در هنر هپنینگ نهفته است می بودند. که در این عصری که زندگی می کنیم در هپنینگ به خوبی می توانیم بی اندیشیم یعنی از طریق ابژه هایی که روح مطلق می باشند یا همان زیبایی شناسی سوژه هایی را یا تفکر هایی را پدید می آوریم و با آنها مواجع میشویم.
اگر هگلی بی اندیشیم بر این حقیقت تئاتر در قرن ۲۱ یعنی ابژه هایی که از سوژه ها جدا نیست همیشه در وحدت و یا برهم متصل هستند و دیگر حقیقت هایمان ثابت نیستند و هی در حال شدن می باشد چرا که اندیشه هگل هی در حال شدن هست یا عوض شدن است و تاریخ هایی که به ارمغان می آوریم وحدتی که تاریخ و زمان فعلی مان دارند. هیچوقت در نظام فلسفی هگل این دو اندیشه از هم دیگر جدا نیستند همیشه متصل به هم دیگر هستند در تئاتر نباید تعلیم بدهیم وظیفه تئاتر تعلیم دادن نیست که مخاطب در صندلی های تئاتر بنشیند و چیزی را تعلیم ببیند بعد چراغ های سالن روشن نبود و مخاطب تشویق کند از سالن خارج شود چرا که آنوقت تئاتر اندیشه اش را از دست داده است و تئاتر شروع میکند به تکرار کردن تاریخ یعنی تاریخ هایی که شکل شان عوض میشود اما همان محتوا را به فرم دیگر تکرار می کنند. اگر نظام تئاتری به این سمت برود و تکرار کند و مخاطب چندساعت به تئاتر بنگرد بعد از سالن خارج شود پس بهتر است که دیگر درب های تئاتر بسته شود چون این وظیفه دانشگاهاست و دانشگاه همین کار را به خوبی انجام می دهد پس وظیفه تئاتر تعلیم دادن نیست چرا که در تئاتر باید فرآورده های جمعی سوژه هایی را پدید آورند این سوژه هایی که خلق میشود تنها با مخاطب اتفاق می افتد نه با بازیگران یا با کارگردان یا مولف اثر بلکه مخاطب اتفاق می افتد وظیفه بازیگر تفسیر نیست یعنی بازیگر تفسیر کننده نیست بلکه فضا یا اتمسفر تئاتر را به وجود میاورد و این مخاطب هست که با بازیگران دنبال حقیقت هستند و در اخر سوژه ای را پدیدار میکنند بازیگر یا همان اجراگر هیچ چیزی را جز خودش بازنمایی نمی کند کار او همان کاری است که واقعا انجام می دهد زمان و مکان نیز همان موقعیتی است که او در آن به انجام کار می پردازد از این اجراگر دیگر خواسته نمیشود که نقش را تفسیر کند یا همانند بازیگران قرن ۲۰ عناصر عقلانی و ناخوداگاه شخصیتی که بازی می کند را نشان دهد یا مفاهیم موجود در کلام و کنش را رنگ آمیزی کند تنها چیزی که از اجراگر خواسته میشود این است که کنش ساده و بی دردسر را انجام دهد در هپنینگ ها اجراگر اساسا همانند عنصری ترکیب بندی تصویری که در فضا و زمان متجلی میشود مورد استفاده قرار می گیرد از اجراگر خواسته میشود که عاملیت خود را وانهد و آن را به هنرمندی که هپنینگ را می سازد او برای آفریده چیزی نمی کند اجراگر صرفا آن ایده را تجسم می بخشد و ملموس می کند ایده آفریدن بر عهده مخاطب می باشد از طریق اجرا گر فضایی را برای مخاطب ایجاد می کند و مخاطب در همان فضا دست به خلق کردن میزند اجراگر مانند وسایل صحنه افکت صحنه ای میباشد اجراگر شخصیت را نه دنبال میکند نه حقیقت را مفهومی می کند بلکه تنها کاری که در حقیقت تئاتر قرن ۲۱ انجام دهد آن است که برای مخاطب فضا سازی بکند یعنی ابژه میباشد و مخاطب سوژه اثر در دنیای معاصر همه اتفاقات تاریخی از سرشت ذات بشریت رخ داده اند.همه انسانها با اعمالی که در یک اتمسفر انجام می دهند ذات خودشان را بروز میدهند و ان جاست که تعریف فعلی دنیا به وجود می اید. و رنگ بوی دنیای معاصر را میتوان باتمام وجود حس کرد در اتمسفریی که خون، جنون، اضطراب، وحشت باشد انسان ها واکنش نشان میدهند و ذات بشریت دیده میشود و آن جاست که میتوان تعریف دنیای فعلی را فهمید و تعریف انسان مدرن را به خوبی لمس کرد.اضطراب بشریت یک موضوع اجتماعی ایست وتمامی انسان ها به سمت خود بیگانگی روان میشوند که این اتفاق باعث خودسانسوری و خودخوری در انسان ها میشودو وقتی یک موقعیتی پیش می اید هر شخصی به همه این خودسانسوری، خودبیگانگی، خودخوری، به شکل های متفاوتی واکنش نشان میدهندکه به همین دلیل مدیباشد که اتفاق هایی از جمله خودسوزی،خودکشی، اسیدپاشی در جامعه رفته رفته بیشتر میشود. و جامعه به یک تراژدی بزرگی تبدیل میشود که هر انسان در جامعه نقش قهرمان این تراژدی را بر عهده دارند که یا به دست خودشان یا به خاطر بحرانی که ایجاد شده است نابود میشوند. در جامعه ای که تراژدی رفته رفته افزایش پیداکند همه انسان ها به جان همدیگر می افتند و اندیشه خودشان را به شکل های متفاوتی بروز میدهند انجاست که ذات انسان دیده میشود و اتفاق تاریخی رخ میدهد.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”