خلاصۀ هفتپیکر نظامی گنجوی بهنثر روان
منظومه هفتپیکر نظامی مجموعهای است از داستانهای زندگی بهرام گور؛ که با نامهای هفت گنبد و بهرامنامه هم شناخته میشود. استاد وحید دستگردی کتاب هفتپیکر را بهترین داستان تاریخی و گنجینۀ اندرز و حکمت میدانند. این منظومه نظامی گنجوی پیچیدگی آنچنانیای ندارد و بهراحتی میتوانید از مطالعه اصل متن لذت ببرید. ولی باز بههرحال، اگر فرصت چنین کاری را ندارید، من در ادامه خلاصهای از داستانهای کتاب را به زبان ساده برایتان نوشتهام.
برای آمادهسازی خلاصه هفت پیکر نظامی از نسخۀ تصحیحشده استاد حسن وحید دستگردی چاپشده بهتاریخ 1315 چاپ ارمغان استفاده کردهام. تا جایی که من اطلاع دارم تصحیح معتبرتری از هفتپیکر در دست نیست. البته دکتر بهروز ثروتیان و برات زنجانی هم تصحیح خمسه نظامی را انجام دادهاند؛ اما من نخواندهام و نمیتوانم دربارهشان صحبت کنم.
خبر خوب هم اینکه دکتر تقی پورنامداریان تصحیح مخزنالاسرار را بههمراه دکتر مصطفی موسوی در دست دارند. این تصحیح کامل نشده؛ اما خلاصهای از آن توسط نشر نامک منتشر شده است. ما سر کلاس واحد نظامی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی –که تدریس هم برعهده خود شخص استاد پورنامداریان بود- همین کتاب را منبع قرار داده بودیم و انصافا کامل و جامع بود.
این بخش صرفا نمک یادداشت است! برای شناخت زندگی و اشعار نظامی گنجوی منابع معتبری هست که میتوان به آنها مراجعه کرد. نظامی شاعر و داستانسرای قرن ششم هجری است و از او منظومههای پنج گنج یا خمسه بهدست ما رسیده؛ این پنج گنج با نامهای مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفتپیکر و اسکندرنامه هستند. این مجموعه غنایی ثابت میکند که چرا نظامی را استاد داستانسرایی فارسی میدانند. از اینجا بگذریم و برویم سراغ داستانهای جذاب هفتپیکر! قبل از آغاز این را از من قبول کنید که داستانهای هفتگنبد عالیاند. حتما پس از مطالعه این خلاصه، سر فرصت اصل منظومه هفتپیکر را تهیه کنید و داستانها را بهشعر و از زبان خود نظامی بخوانید.
بالاتر گفتم که هفتپیکر یکی از منظومههای خمسه نظامی یا پنج گنج اوست. این کتاب به داستانهای زندگی بهرام گور –پیش از تولد تا پس از مرگ- میپردازد. منظومۀ هفتپیکر نظامی با ابیاتی در توحید و ستایش یزدان آغاز میشود. سپس نعمت پیغمبر اکرم، معراج پیغمبر اکرم، سبب نظم کتاب، دعای پادشاه علاءالدین کرپارسلان، خطاب زمینبوس، ستایش سخن و حکمت و اندرز و نصیحت فرزند را میخوانیم؛ تا به داستان بهرام و هفتگنبد برسیم.
یزدگرد چندین پسر داشت که همهشان بهخاطر ظلمهای او از دنیا رفته بودند. تا اینکه در طالعی مبارک، بهرام بهدنیا آمد. منجمان به یزگرد خبر میدهند که برای نجات این فرزند باید او را از مرکز حکومت خود دور کرده و به سرزمین عرب بفرستد. یزدگرد نیز سرزمین یمن را انتخاب کرده و بهرام را به دستان نعمان، پادشاه یمن، میسپارد. نعمان این مسئولیت را پذیرفته و بهرام را برای تربیت نزد خویش میبرد.
اولین گام نعمان جهت فراهمآوردن آسایش بهرام، ساختن قصری درخور اوست. برای این منظور، سمنار رومی انتخاب میشود؛ که از بزرگترین معماران آن زمان است. سمنار سرزمین مناسبی یافته و طی پنج سال قصری بهنام «خورنق» بنا میکند. نعمان که تحت تاثیر عظمت و زیبایی خورنق قرار گرفته، سمنار را بسیار مینوازد و دستمزد فراوانی به او میبخشد. سمنار –شگفتزده از این دستودلبازی- میگوید اگر میدانسته چنین صلهای درکار است، قصری بهمراتب زیباتر و رنگینتر میساخته؛ و همین جمله باعث مرگ او میشود. نعمان برای اینکه سمنار کاخی بزرگتر برای کسی دیگر نسازد، به ملازمان خود فرمان میدهد که او را سربهنیست کنند.
روزی از روزها که نعمان و وزرا بر بام خورنق ایستاده بودند، نعمان شروع به تمجید از عظمت و زیبایی کاخ میکند. وزیر دیندار او میگوید اگر عظمت خدا را بشناسی، این ظواهر دنیوی دیگر در تو تاثیر نخواهند داشت. این سخن چنان در جان نعمان مینشیند که او سر به بیابان گذاشته و پشت به حکومت خود میکند. پس از غیبت طولانی نعمان، منذر، پسر او، بر مسند حکومت مینشیند. منذر نیز همچون پدرش، بر تربیت بهرام همت گماشته و او را عزیز میدارد. بهرام در یمن علوم و فنون و هنرهای بسیار آموخته و عزیز مردم آن دیار میشود. منذر همچنین پسری بهنام نعمان دارد که همسنوسال بهرام است و در کنار او از یک دایه شیر خورده و بزرگ شده است. نعمان نیز مانند پدرش بهرام را دوست دارد و به همرکابی او افتخار میکند.
بهرام که فنون رزم و شکار را بهنیکی آموخته، روزگار خود را به بزم و شکار میگذراند. او مدام در شکارگاهها در پی گور میرود. قانون بهرام این بوده که گورهای زیر 4 سال را نمیکشته؛ و فقط نام خود را بر ران آنها داغ میکرده است. هرکس دیگری هم که بعدها آن گورها را زنده میگرفته، بوسهای بر داغ مهر بهرام زده و بهاحترام او گور را آزاد میکرده است.
بهرام بهواسطۀ تبحرش در شکار گور، به «بهرام گور» شهره میشود. روزی از روزها، بهرام و ملازمان در شکارگاه گردوخاکی برخاسته به هوا میبینند. پیشتر که میروند، شیری را میبینند که بر پشت گوری نشسته و سعی دارد او را زمینگیر کند. بهرام تیری برداشته و پرتاب میکند. تیر آنچنان بر پهلوی شیر مینشیند که شیر و گور را یکجا به زمین میدوزد. منذر دستور میدهد که تصویر این شکار بر دیواری از خورنق نقش شود. و از همینجاست که بهرام تبدیل به بهرام گور میشود.
روزی دیگر، بهرام در پی مادهگوری رفته و به غاری میرسد. در دهانۀ این غار اژدهایی خفته مییابد. بهرام متوجه میشود که این مادهگور او را برای دادخواهی تا آنجا کشانده است. تیری از جانب بهرام پرتاب میشود و نبرد با اژدها آغاز. درنهایت، بهرام شکم اژدها را شکافته و با فرزند مردۀ مادهگور مواجه میشود. پس از این نبرد، او باز در پی مادهگور رفته و وارد غار میشود. بهرام در آنجا با گنجی عظیم مواجه میشود. و در انتها، بهدستور منذر، تصویر این رشادت و هنرنمایی بهرام نیز بر دیوارهای خورنق نقش میشود.
بهرام در گشتوگذار خود در خورنق، با اتاقی بسته مواجه میشود. او خازن را میخواند و با کلید وارد اتاق میشود. بر دیوارۀ این اتاق، تصویری از هفت دختر ماهپیکر و زیبارو نقش شده و بهرام در میان آنها نشسته است.
در میان پیکری نگاشته نغز … کانهمه پوست بود وین همه مغز
بهرام نوشتهای مییابد و متوجه داستان آن تصویر میشود. گویا رای اختران چنین بوده که بهرام پس از بزرگشدن با هفت شاهزاده از سراسر دنیا ازدواج کند. آن هفت دختر اینان بودند:
دختر رای هند: فورک
دختر خاقان چین: یغماناز
دختر خوارزمشاه: نازپری
دختر سقلابشاه: نسریننوش
دختر شاه مغرب: آزریون
دختر قیصر: همای
دختر کسری از نسل کیکاووس: درستی
بهرام دوباره این حجره را قفل کرده و دستور میدهد که هیچکس نزدیک آنجا نشود. خود بهرام هرازگاهی از درد عشق به آن حجره رفته و تصویر هفتپیکر را تماشا میکرد.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”